اوای عزیزماوای عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

اوای خوش زندگی ما

پاهاشوووووووووو نگاه

فدای اون پاهای خوشگلت برم من همیشه رو پاهای خودت باش دختر قشنگم قدمهایت استوار و محکم عزیزکم اهسته و پیوسته قدم بردار اوا جونم ثابت قدم باش عسل مامان دستت را بزار رو زانوهای خودت و بلند شو یدونه من قربون اون انگشتهای کوچولوت بشم الهی انگشت شصتت تو چشمم دوستت دارم یه دنیاااااااااا عاشقتم عسل مامااااااااااااااااان ...
18 دی 1392

واکسن و چکاپ 6 ماهگی

روز 26 ابان نوبت واکسن داشتی  صبح خودت از صدای الارم گوشی بابا بیدار شدی با خنده ومن یکم دلواپس بودم ولی چون دفعه های قبل خوب بودی دلواپسیم کمتر بود بهت دو برابر وزنت قطره دادم و لباس پوشیدیم و بابایی ما را برد مرکز بهداشت اول رفتیم واسه وزن و قد که این  بار بهتر بودی و یکم مونده بیای روی نمودار دور سرت هم 42.5 بود و قدت 62.5 بود یکم بغل بابایی بودی تا من با خانوم مسعول حرف زدم و رفتیم واسه واکسن  این دفعه یه خانوم بداخلاق بهت واکسن زد که تا امپولت زد نفست رفت ومنم که چشمامو بسته بودم با صلوات باز کردم و هرچی باهات حرف میزدم اروم نمیشدی و گریهههههههه میکردی   گفتن قطره فلج ندارن 10 روزه دیگه باید زنگ بزنیم و اگه اومد...
18 دی 1392

اولین غذای کمکی و فرنی خوردن دخترم

دختر گلم وقتی که 5 ماه و 1 روزت بود  به دستور دکترت واست فرنی با اب و نبات درست کردم که خوشبختانههههههههه دوست داشتی و 3 تا قاشق خوردی و من خیلیییی خوشحال شدم هورااااااااااا اصلا هم بیرون نریختی افرین  مامانی همون موقع هم بابایی از سر کار اومد و کلی از فرنی خوردنت عکس و فیلم گرفت و کلی ذوق زده شد الان 4 روزه که بهت فرنی دادم و  هر روز تعداد قاشقها را بیشتر کردم تو با عروسکهات مشغول میشی و میخوری نوش جونت ولی بعد از چند ثانیهههههههه میخوای قاشق را خودت بگیری و بخوری و به همه صورتت میمالیییییییی با این کارت نمیدونم چه جوری کنار بیام فرنی را به همه جا میمالی غیر از دهنت ولی عیبی نداره تو بخور دخترم جون بگیری بزرگ بشی ا...
18 دی 1392

هدیه

روزی که اراک بودیم مامان شهناز واست این کلاه خوشگل را خرید چون همه کلاهای سیسمونی یا کوچیکه یا بزرگ ولی این اندازس و تا روی گوشت هم میگیره دستش درد نکنه مرسی هر وقت میریم اراک مامان شهناز خیلی چیزهای خوشگل از مغازه خودش بهت میده یا واست میخره دفعه پیش هم یه کلاه دیگه با دستکش داد که اونها بزرگن  یه بلوز صورتی و یه سارافن بنفش هم تا حالا بهت هدیه داده یه ساق شلواری  مشکی رنگ هم عمه کادو داد بهت روزی که خونه مامان مرضیه بودیم دایی مهدی اومد دیدنت و مثل همیشه با دست پر باز هم واست کادو خریده بود این سومین عروسک و سومین لباسی که دایی بهت کادو میده دستش درد نکنه مرسی دایی جون مهدی عروسک موزیکال و اهنگ اهویی دارم خوشگله را میخونه که دوس...
18 دی 1392

برف اومد هوراااااااااااااا

سلام دختر شیرین عسل من   بالاخره اصفهان زیبای ما هم بعد از 7 الی8 سال برف اومد اون هم چه برفی یه 10 سانتی بارید و نشست.خدار ا شکر دیروز صبح اونقدر هوا ابری بود که اتاق خواب تاریک بود و من و تو بعد از رفتن بابایی تا ساعت 1 ظهر خوابیدیم تازه اگه مامور اتش نشانی زنگ خونه را نمیزد معلوم نبود تا کی میخوابیدیم ولی من که حسابی سر حال شدم و با یه انرژی مضاعف به تو میرسیدم بعد درست کردن غذا بابا زنگ زد که برف اومده  گفتم اره دیدم ناهارت را دادم و واست زرده بلدرچین اپز کردم چون با ماست نخوردی ریختم تو غذات و خوردی و دوباره بعد از غذا از 3و نیم تا 6 خوابیدی  و چون خواب بودی نتونستیم با خاله ها بربم برف بازی بابا رفت مغازه ولی چون پاس...
17 دی 1392

چه خبر

سلام گل قشنگم اومدوم از خبرها و اتفاقهای این روزها واست بگم خوب اول از این برم سراغ اون هفته که مامان جان مرضیه اون هفته 4شنبه بعد از 1 هفته ندیدنت اومد خونمون و برات یه المهههههههههههههه ماهیچههههههههههه  خریده بود دستشون درد نکنه گفتن دیگه ما برا اوا ماهیچه میخریم بالاخره مامان جان اسباب کشی کرد  و رفت خونه جدیدی که خریدن مبارکشون باشه. پنجشنبه هم که تعطیل بود و بابا خونه بود من هم از فرصت سو استفاده کردم و به کمک بابا همه خونه از یخچال و گاز گرفته تا داخل کمدها را تمیز کردیم و خیلی خسته شدیم دست بابایی هم درد نکنه مرسی ارش جون بعد از تمیز کاری به کمک بابایی یکم سر موهات را کوتاه کردم اخه خیلی بلند شده بود و عرق میکردی تا وا...
14 دی 1392